به دنبال معجزه در روزگار فراموشی آدمها
واژه روز – علی احسانی: انسان در اوج تنگنا و زمانی که مصائب او را محاصره کردهاند همیشه در پستوی ذهن و خیال خود دنبال معجزه است تا بر ساحل آرامش بوسه بزند و اندکی رهایی را در آغوش بگیرد. اشرف مخلوقات با این که به اجتماعی زندگی کردن و ابزار تعقل و تدبر مجهز است، اما همین عقلگرایی مفرط کار دست او داده و انواع بلایا و مصایب را به سبب زیاده واهی خود در قالب جنگ، بیماری و سایر حوادث تا دم آخر حیات مزمزه میکند.
«اوس قادر بنا» بعد از تحمل مصایب زیاد، زمانی در سپیدی برف به آرامش میرسد که تا دم آخر دنبال معجزهای است که تنها وصله تنش «ژینا» که از میان آتش و خون وقایع سردشت جان سالم به در برده را بیابد. این معجزه از نگاه سازنده فیلم «درخت گردو» با حضور «ژینا»های دیگری که پیانو مینوازند و آواز میخوانند به گونه بدیعی تجلی مییابد.
معجزه در فیلم «ابر بارانش گرفته» برای پرستاری که پروسه اتانازی را برای بیمارانی که به ته خط رسیدهاند پیش میبرد به گونه دیگری در کنار دریا رقم میخورد.
یادآوری...
وقتی که آموزگار روستا روایت خود را از حیات «اوس قادر بنا» در مقام راوی آغاز میکند قهرمان قصه محتضر است. قهرمانهای دیگری هم از جنس اوس قادر بارهای سنگین به دوش کشیدهاند و مانند نقطههای ریزی در برف ناپدید میشوند. شاید «مالمال» پسر ارشد اوس قادر اگر در دهه 60 از واقعه تراژیک سردشت جان سالم به در میبرد اکنون به یکی از همان کولبرهایی بدل میشد که میان برف زیر سنگینی مصائب زمانه آب میشدند و فرو میرفتند.
فیلمساز مازنی در تازهترین تجربه خود یک رخداد واقعی را دستمایه روایی قرار داده است. او در ترسیم مصایبی که بر مردم سردشت رفته سنگ تمام گذاشته تا تلنگری بر حافظه فراموشکار ما بزند. مهدویان در «درخت گردو» با اهرم اوس قادر به همه جا سرک میکشد تا این تراژدی را پر ملات نشان دهد. اما در برخی از فصلها و صحنههای فیلم، احساس بر تعقل غلبه کرده و فیلمساز بابلی به دام مرثیهسرایی میافتد و میکوشد که تا میتواند از بیننده اشک بگیرد.
این حجم تصویرسازی از زخمیها و مجروحهای شیمیایی و اگزجره کردن رخدادها بیشتر روی اعصاب مخاطب راه میرود و به همین سبب ریسمان روایت از دست سازنده اثر در برخی مواقع رها میشود. هر چند که مهدویان توانسته با اهرم راوی (آموزگار روستا) بخشی از این مرثیهسرایی را تعدیل کند.
حس و حال سکانسی که قادر بچههای آلوده شده را زیر دوش حمام مهار میکند مشابه صحنهایست که «پیمان معادی» بازیگر نقش اوس قادر در فیلم «جدایی نادر از سیمین» پدر آلزایمر گرفته خود را میشست.
مهدویان تمرکز بیش از حدی روی پروسه دفن بچهها و «مریم» همسر اوس قادر میگذارد. این صحنهها به مرثیه کشداری بدل شده که زمان فیلم را فقط حجیم میکند. همان صحنهای که مامورها مانع عبور آمبولانس میشوند و اوس قادر مجبور میشود جنازههای کفن شده فرزندانش را به دوش بگیرد و پیاده جاده را طی کند به قدری دردناک و تاثیرگذار است که صحنههای بعدی کنار مزار مازاد به نظر میرسند.
مقدمه گرم فیلم با لباسهای رنگارنگ و پرطراوات کردها میان کوه و دشت پیش از بمباران به خوبی اکسیر حیات را میان قوم کرد نشانهگذاری کرد، اما بعد از حادثه نشانههای حیات و امید به زندگی به کلی از شمایل اثر حذف میشود. شخصیت دکتر (مهران مدیری) زائد و نچسب به نظر میرسد و گویی به زور به سازمان روایی داستان تحمیل شد. دکتر همسر آموزگار روستا (راوی قصه) است، که بود و نبودش در روند پیش برنده داستان تاثیری ندارد.
حضور آموزگار (مینا ساداتی) برای شرح وقایعی که بر اوس قادر رفته کفایت میکند و حضور دکتر در مقام همسر او در وضیعت فعلی فیلم پذیرا نیست. مضاف بر این که ببیننده در حافظه تصویری خود از «مهران مدیری» در شمایل مجری برنامه «دورهمی» و کمدین مجموعههای تلویزیونی خاطره خوشی حک کرده و حضور این دکتر جعلی و قلابی را در این رخداد عظیم تراژیک اصلا نمیپذیرد، اگر شخص دیگری ردای دکتر را به تن میکرد شاید مخاطب با او در این مسیر همراه میشد.
«درخت گردو» را میتوان به نوعی ادامه فیلم نخست مهدویان «ایستاده در غبار» دانست. دقت و نکته سنجی او در صحنهپردازی و هدایت انبوه سیاهی لشگرها و باورپذیری اتمسفر حاکم در دهه 60 قابل ستایش است. فیلم ریتم معقولی دارد و ضرباهنگش تا انتها حفظ میشود. مهدویان در فیلم تازهاش با گروه جدیدی از بازیگران همراه شده که انتخاب «پیمان معادی» برای نقش اوس قادر از هوشمندی وی خبر میدهد.
فیلمساز بابلی از 3 کودکی که نقش مهم در داستان دارند بازیهای معقولی گرفته است. ای کاش مهدویان در ارتباط با نقش دکتر مقاومت میکرد و به توصیههای تهیهکننده فیلم که تهیهکننده برنامه «دورهمی» است و مدیری را برای گیشه به «درخت گردو» سنجاق کرده، گوش نمیداد.
به هر حال «درخت گردو» یکی از آثار مهم جشنواره امسال محسوب میشود که بیشک چند سیمرغ برای آن در فرجام جشنواره به پرواز در خواهند در آمد و افتخارات فیلمساز مازنی را دو چندان خواهد کرد.
جستوجوی آرامش در حضور غریبهها
پرستار خشک و مقرارتی فیلم «ابر بارانش گرفته» وقتی معجزه را باور میکند که کار از کار گذشته؛ چون دیگرانی که به خیال معجزه او را برای مراقبت از بیمار مرگ مغزی خود استخدام کردهاند برای جدا کردن دستگاه از پیکر پدر بیمارشان با یکدیگر مسابقه میدهند.
«سارا امینی» در دوسوم از زمان فیلم، مرگ بیمارانش را ادامه یک پروسه با حساب و کتاب علمی و انسانی فرض کرده و حافظ کل قرآن را که برای دعا خواندن بالای سر ورزشکار قطع نخاعی آمده از این کار منع میکند. موتور فیلم خیلی دیر راه میافتد، مقدمه طولانی و کشدار فیلم به نوعی ضرب نهایی که در تغییر باور سارا وارد میشود را تعدیل میکند.
تنها نکته قابل اعتنای بخش مقدماتی فیلم چالش سارا با شوهرش درباره مرگ مغزی و جدا کردن دستگاه در صورت رقم خوردن چنین اتفاقی برای هر یک از آنهاست؛ تلنگری که شوهر به ذهنیت این پرستار خشک و مقرارتی وارد میکند. سارا در بخش سوم فیلم که برای مراقبت از پیرمرد مرگ مغزی به شمال میرود وارد مرحله تازهای از نگاه و باور به معجزه میشود.
خانواده پیرمرد به امید معجزه هستند، ولی سارا در همان بدو ورودش آب پاکی روی ذهنیت پسر و دختران پیرمرد ریخته و اعلام میکند پیرمرد نهایتاً یک هفته دیگر زیر دستگاه دوام خواهد آورد. در پلان سکانس خوش اجرا و درخشانی که سارا با نوه پیرمرد برای تهیه دارو از شهرک خارج میشوند، «آریا» (نوه پیرمرد) پنبه تمام اعضای خانواده را جلوی پرستار میزند. او برخلاف اعضای خانواده دوست دارد زودتر دستگاه از پدربزرگش جدا شود.
سارا پی میبرد که فرزندان پیرمرد نقش بازی میکنند و انتظار معجزه برای رهایی پیرمرد یک سرگرمی برای وقت گذارنی آنهاست. «آریا» بعد از دودکردن ماریجوانا به پرستار اعتراف میکند که او به پدر بزرگش برای تفنن ماریجوانا داده و همین امر باعث سکته مغزی پیرمرد شده است.
به اعتراف آریا، پیرمرد در آخرین لحظات حیات نباتی خود به آرزوی دیرینهاش رسیده و نهنگ صورتی را میان امواج متلاطم دریا بعد از سالها دیده است. سارا اکنون باور دارد که پیرمرد به زندگی باز خواهد گشت. او گرم شدن اندام پیرمرد را دلیلی بر این موضوع میداند و اکنون که فرزندان پیرمرد میخواهند دستگاه را جدا کنند سارا نوید حیات میدهد.
چالش دکتر با سارا در مورد بازگشت پیرمرد در نهایت منجر به اخراج سارا میشود. اکنون سارا در جدل با تئوری و فرضیه علمی که دکتر و اعضای خانواده به آن تکیه دارند، باورهای قلبی و ذهنی را جایگزین مقرارت میکند. سارا شب آخر حضورش در خانه پیرمرد لیوان روی میز را میبیند که جابهجا میشود. او به این باور رسیده که پیرمرد به سخنان او گوش میدهد و با اراده خود لیوان را جابهجا کرده و روی زمین میاندازد.
وقتی در فصل آخر آریا میخواهد پرستار را به ترمینال برساند، او کنار ساحل دریا توقف میکند. زیر نوازش قطرههای باران پرستار نهنگ صورتی را میان امواج میبیند و معجزه را از نزدیک لمس میکند.
مجید برزگر سازنده «ابر بارانش گرفته» در دوسوم پایانی فیلم خود به شدت تحت تاثیر دو اثر مهم آندری تارکوفسکی - «ایثار» و «استاکر» - است که ایمان به معجزه در جای جای آن موج میزند.