اشکها و لبخندها در شهری که قصه ندارد ...
واژه روز – علی احسانی: جادوی هنر هفتم به گونهای است که هر سینماگری را در کارنامه کاریاش وسوسه میکند تا نقبی به این هنر و فراز و فرودهایش در قالب «فیلم در فیلم» بزند. «سینما شهر قصه» که در روز پایانی جشنواره روی پرده سینما سپهر اکران شد با دستمایه قرار دادن موضوع تاریخ سینمای ایران، فرجام مضحکهآمیزی را در بستر زورآزمایی پدران متعصب و پسران سر به هوا برای بیننده رقم زد.
کیوان علیمحمدی کارگردان «سینما شهر قصه» دریچه فیلم خود را با «سید» فیلم «گوزنها» که در ردای گیشهدار سینما اعلام برنامه میکند به روی مخاطب هزاره سومی میگشاید. داوود (حامد کمیلی) آپارتچی سینما، در این فیلم به عروسک خیمهشببازی شبیه شده که سازندگان اثر ریسمانش را هر طرف بخواهند میکشند و به بهانه او نقبی مختصر به فیلمهای سینمای پیش از انقلاب و 40 سال اخیر میزنند. داود مانند شخصیتهای تو خالی و تیپیک فیلمفارسیهای آشنا در یک نظر عاشق و شیدای «الهام» دختر عطار متعصب محله شده، سازندگان شهر قصه و به بهانه وصال این دو جوان تصاویر آرشیوی سینما را به ذهن مخاطب سنجاق میکنند.
به اعتراف حاتم (بابک کریمی) پدر داوود، فرزندش پیرپسر است و از سن ازدواجش گذشته و باید فرزندی در حد کلاس 10 قدیم داشته باشد، اما چهره بازیگری که در فیلم دیده میشود، چنین تصویری را به مخاطب ارائه نمیکند. پروسه جوان ماندن تصویری (حامد کمیلی) تا مراحل پایانی فیلم هم آشکار و ملموس است. حتی وقتی که داوود با گریمی نامناسب پیر شد. سیمای برخی از افراد بچگانه است که تا زمان پیری هم آن شیطنت و طراوت جوانی در آن نمایان است.
سازندگان «سینما شهر قصه» رویه هجوآلود و هزلگونهای در باب مرور سینما در فیلم خود پیش گرفتهاند. با ریسمان داوود رخدادهایی که در بهمن 57 به پیروزی انقلاب منجر شده مرور میشود. البته جلوههای تصویری و رایانهای فیلم قابل قبول است. تصاویر آرشیوی تظاهرات و تیراندازیها به خوبی با حضور داوود در آن مقطع همگون شده، ولی نگاه کلیشه و تیپیک سازندگان اثر به آدمهایی که در ساختار روایت قرار دادهاند فراتر از آدمهای فیلمفارسی نمیرود.
سازندگان «سینما شهر قصه» نام قهرمان یکه و نامتعارف فیلم «سوتهدلان» اثر زندهیاد «علی حاتمی» را روی آدم مشنگ و آب زیرکاهی گذاشتهاند که تمام خاطرات ما از «سوتهدلان» و «مجید ظروفچی» را که در آن فیلم مردم شهر به او کلهخربزه میگفتند مخدوش میکند.
«مجید ظروفچی» در «سینما شهر قصه» برای این که داوود به وصال الهام برسد مجبور است با خواهر بزرگ الهام ازدواج کند. چون پدر الهام دخترانش را به نوبت شوهر میدهد! مجید (سیاوش مفیدی) در این فیلم تا خط مقدم جبهه هم با داود همراه میشود و به نوعی از هر فرصتی بهره میبرد تا زیرآب داوود را نزد پدر الهام بزند تا اینکه محمود (حمیدرضا پگاه) برادر الهام که در این خانواده متعصب از سر تصادف، عاشق فیلمهای روشنفکری دهه 50 در میآید، از خط مقدم و تلفنی از پدرش میخواهد که به خواستگاری داوود جواب مثبت بدهد.
«سینما شهر قصه» در مرور تاریخ سینما بین نگاه هجوآلود، فانتزی و گاه گروتسک در نوسان است. این زاویه دید باسمهای حتی برای تغییر نگاه پدر متعصب الهام در مسیر آشتی او با سینما بهشدت آبکی و نخنما شده است. در حالی که داوود در مراسم ترحیم پدرش داخل زیرزمین خانه برای رفقای او فیلم هندی نمایش میدهد تا روح پدر شاد شود، برای پدرزنش فیلم «بوی پیراهن یوسف» را میگذارد تا وی را از تعصب چندین سالهاش در کفرآمیز خواندن سینما دور کند!
بیننده بر این همه مصائب مضحکهآمیزی که آدمهای «سینما شهر قصه» از سر میگذرانند متحیر میماند که عاشقانه بخندد یا مظلومانه بگرید! البته بارِ هجو فیلم بر جدیت اثر میچرید.
اما بیگمان یکی از شخصیتهای فیلم که درست در جای خود در فیلم قرار گرفته «حاتم» پدر داوود است. «بابک کریمی» قدرتمندانه نقش این آدم اهل اشربه و اطعمههای مجاز و غیر مجاز که عاشق فیلم هندی است و تا پایان عمرش به هیچ صراطی مستقیم نمیشود را ایفا کرده است.
پایان ضعیف یک معمای جنایی
پروسه زورآزمایی پدران و پسران در سانس دوم روز پایانی جشنواره به گونه دیگری تداوم داشت. «سالم صلواتی» کارگردان فیلم «پدران» در قالب یک دارم جنایی وطنی شکاف نسلها را دستمایه کار خود قرار داد. تزریق اطلاعات قطرهچکانی تا گشودن گرهها برای حل معما از اسلوب روایی چنین داستانی است. مانی و سینا به دو قشر مرفه و متوسط جامعه تعلق دارند که در شهر همدان پدران آنها در طبقه خود برای خودشان یلی هستند.
پدر سینا با بیش از دو دهه سابقه فرهنگی معلم نمونه استان است و شاهرخ (هدایت هاشمی) در ردای فردی نمایشگاهدار و مرفه برای خود برو و بیایی دارد. تاکید سازنده اثر در همان بدو امر بر رنگ سرخ خودروی «پاجرو» نشانی از وقوع رخدادی سهمگین دارد. حادثه واژگونی ماشین که به مرگ مانی و وضیعت بحرانی سینا منتج میشود و دو خانواده را به درون پروسه ملتهبی هل میدهد تا بیشتر با پسران خود آشنا شوند.
اینکه پشت فرمان «پاجرو» چه کسی بوده که این حادثه مهیب را رقم زده، دایره التهاب بین دو خانواده را به مرحله شکایت و یافتن مجرم ختم میکند. نخستین تلنگر را مأمور در کلانتری به احمد - پدر سینا - وارد میکند؛ وقتی به این معلم باسابقه همدانی خبر میدهد که در جیب سینا علف (مواد مخدر) یافته است. سینا همان روز حادثه در آزمون رانندگی شرکت کرد و قبول شد، ولی مدرک آن هنوز صادر نشده و ظن بر او بیشتر میشود.
جواب آزمایش هم تایید میکند سم در خون سینا وجود دارد و او علف کشیده؛ این موضوع دامنه اره بردن و تیشه آوردن پدران را در مجرم شناختن فرزندان یکدیگر دوچندان میکند. فیلمساز برای حل معما در دام یک پروسه فرسایشی میافتد. او با ریسمان پدر سینا به دنبال شاهد و سرنخهای تازه است. راننده پراید تمایلی به حضور دادگاه ندارد، ولی بعد از چند صحنه فرسایشی که سماجت احمد را میبیند او را به شاهد دوم حاضر در صحنه حادثه وصل میکند.
«فردوس خان» در کشتارگاه همدان فعالیت دارد و با آن هیبت و شمایلش عیان است که میخواهد آقای آموزگار نمونه را تلکه کند، در قبال تلفن همراه مانی که از صحنه حادثه برداشته، مبلغی را مطالبه میکند. در ادامه همین مسیر معلم نمونه در یک پروسه بچگانه و احساسی تقاضای بازخرید از اداره متبوع خود کرده تا کمک هزینه سنوات خود را صرف کشاندن فردوس خان به عنوان شاهد در دادگاه کند.
احمد چک مدتدار 30 میلیونی را دو دستی تقدیم فرودس میکند، ولی هنگامی که گوشی مانی را در تعمیرگاه رمزگشایی میکند، پای نفر سومی در بخش پایانی اثر در چارچوب این درام جنایی گشوده میشود؛ او کسی نیست جز دوست دختر مانی که در روز حادثه به اتفاق این دو پسر برای تفریح به باغ پدری مانی برای خوشگذرانی رفتهاند.
احمد گوشی مانی را به شاهرخ واگذار میکند تا بار ادامه مسیر گرهگشایی را او عهدهدار شود. شاهرخ دختر دانشجو را از خوابگاه تا روستای محل سکونتش تعقیب میکند و در یک پروسه فرسایشی و کشدار سرانجام دختر اعتراف میکند که در روز حادثه راننده «پاجرو» او بود. واژگونی خودرو هم به واسطه شیطنتهای مانی در جستوجوی محتویات کیف دختر و یافتن شهریه او و نئشگی سینا در پراکندن اسکناسهای شهریه دانشگاه به داخل خودرو و حواس پرتی دختر رقم خورده است!
نکته جالب فیلم این است که وقتی با اصل رخداد واژگونی خودرو از زوایه روایت دختر آشنا میشویم، پی میبریم او در حادثهای که یک جسد (مانی) و یک مجروح تا مرز قطع نخاع (سینا) عایدیاش بوده، هیچ آسیبی ندیده است.
این روند مضحک که به حل معمای جعلی فیلم منتج میشود، تمام سازمان روایی «پدران» را که به یک تریلر معمایی–جنایی باید طعنه میزد، با باد فنا داد.