تراژدی ِ درون تراژدی (نگاهی امپرسیونی بر تراژدی مرگ فروشنده)
واژه روز، مجتبی دهدار; تئاتر، که آئینهای است برابر طبیعت؛ قهرمانهای واقعی ما را در خود به صحنه میآورد. به عبارتی قهرمانهای واقعی بشر، هرگز و در هیچ میدانی پیروز نشدهاند! بزرگترین عمل قهرمانی آنها، پذیرش سرنوشت و حرکتی آگاهانه به سمت آن نقطههای ناگزیر است! به بیانی دیگر، بشر به تجربه دریافته که قهرمان واقعی، فقط در تراژدی است که شکل میگیرد!
دورتر نرویم! اگر بخواهم با زخم خودم ور بروم؛ نزدیکترین کاراکتر به خودم در تاریخ ادبیات نمایشی را «بیف» تصور میکنم؛ و هم به نظرم در موقعیت درام «مرگ فروشنده»، این کاراکتر، بسیار تراژیکتر از «ویلی لومان» است! و حدسم این است که «میلر» او را مرکز تراژدیش قرار نداده، چون تراژیک ماجرا، بسیار فراتر از توان تحمل قاب تراژدی میشده. آنقدر غیر قابل تحمل، که میلر حتی نخواسته یک درام دو قهرمانه مثل آنتی گون داشته باشد! جالب اینکه با یک نگاه سرسری به زندگی میلر، میشود شبیهترین کس در این نمایشنامه به میلر را، بیف تشخیص داد! مخاطب باید این فراست را داشته باشد که ببیند پایان تراژیک مرگ فروشنده، هیچ ارتباطی با اعمال بیف ندارد! و اینکه اگر بیف همه ی رویاهای پدرش را عملی میکرد، باز هم تراژدی، ناگزیر بود! چون پایان تراژیک این درام، نتیجهی مستقیم یک رویاست – در اینجا رویای آمریکایی! اینجاست که به نظرم تراژدی بیف، از بقیهی کاراکترها عمیقتر و تاریکتر میشود! اینکه بیف تنها کسی است که این رویا را میشناسد، به نتایج و تاثیرات شومش پی میبرد، مثل قهرمان و برخلاف جمع، از مرداب عمیقش خود را بیرون میکشد و نمیخواهد جزوی از آسیب دیدگان باشد؛ هم قهرمانانه به دیگران هشدار میدهد، اما به پایان محتومش، مثل دیگران محکوم است! چون اگر هم خودش را نجات دهد، چه سعادتی دارد وقتی تمام نزدیکانش را غرق این دریای خوابهای سیاه میبیند!
و اگر بخواهم با زخم جامعه ور بروم، باز هم به کاراکتر «بیف» میرسم! وقتی به دور و برم نگاه میکنم، نسل ما نسل بیفهای سرخورده است.
تفاوت این سرخوردگی با سرخوردگی نسلهای قبل، در چند چیز قابل تامل خلاصه می شود: 1- ما تاوان شکست رویاهای دیگران را میدهیم! 2- ما نتیجهی اشتباهات دیگران هستیم! 3-ما عاشقترینیم! چرا که بزرگترین آدمهایی که در زندگی دوست داریم، بزرگترین زخمهای زندگی را به ما زدهاند. 4-ما مثل نسل گذشته هیچ کاری نکردهایم؛ و دقیقتر اینکه فرصتش را نداشتیم و بهتر اینکه اجازهاش نداشتیم! اما برخلاف همهی نسلها، بزرگترین مقصران تاریخ شناخته شدیم! و تنها ربط ما با موضوع جرم ما، شناخت ما، فریاد ما، و پیشگوییها و انتقادات ما بود؛ همین!
میشه بخاطر خدا بذاری من برم؟
میشه قبل از اینکه اتفاقی بیافته،
این رویاهای الکی رو از سرت بیرون کنی؟