نیشتر به زندگی با ضجههای آهنین
واژه روز - علی احسانی: ما که از زیارت این فیلمهای استاندارد و حرفهای حظ کافی بردیم؛ به سبب حضور نامیمون و نامبارک ویروس کرونا که از یکشنبه به تعطیلی یک هفتهای مراکز فرهنگی–هنری کشور منجر شده، نظری کوتاه بر این فیلمها انداختیم تا شما مشتاقان سینما به ویژه فیلمسازان جوان و تجربیساز استان هم از طریق جادوی کلمات با این آثار مهجور آشنا شوید. بی شک کیفیت و ساختار چند فیلم از این مجموعه از فیلمهای روی پرده و در حال اکران بسیار برتر به نظر میرسد.
گلوله ای که غریبه و آشنا نمی شناسد
خشخش برگهای درختان با پای پیرمرد قاچاقچی انسان، نوای مخوفی تولید میکند و از همان نخستین نمای فیلم میخ تهدید و دلهره را میکوبد. مرد مشتریهای خود را به قربانگاهی میفرستد که گریز از آن معنایی ندارد. نگهبانان مرزی که ما فقط چند بار صدای گلوله آنها را میشنویم گویی تمام و کمال در خدمت پیرمرد هستند تا صندوقچه اسکناسهای او غنیتر شود. «آدم پران» ساخته «امیررضا جلالیان» فیلمی است که اتمسفر دارد و قاچاقچی آن در قامت یک پیرمرد کم حرف، مشتریهایش را مثل آب خوردن به باد فنا میدهد.
قربانیان بعدی که در «آدم پران» زیر ذرهبین مرد قاچاقچی قرار میگیرند دختر و پسری جوان هستند که از همان دیدار نخست، حضور دختر برای پیرمرد علامت سوال به همراه دارد. پیرمرد دختر را در صندوق عقب خودروی زوار درفتهاش که بیشباهت به تابوت نیست، پنهان میکند. خال روی صورت دختر پاسخ همان علامت سوال است که پسر همراه او قبل از مرگش اعتراف میکند.
این بار قبل از شنیدن گلوله مرزبانان کشور همسایه این پیرمرد است که برای پسر اسلحه میکشد. وقتی پسر اعتراف میکند دختر را نمیشناسد و او «ترنس» است و تازه عمل کرده و قصد گریز دارد، پیرمرد بین چکاندن ماشه و نچکاندن ماشه مردد است.
پیرمرد اکنون پی برده دختر همان فرزند پسر ترنس خودش است که سالها ناپدید شده بود. به او وعده حمایت و نگهداری میدهد، دختر در دل جنگل میگریزد و پیرمرد لحظههای سختی را سپری میکند تا این که صدای گلوله مرزبانها به این تراژدی خاتمه میدهد. «آدم پران» ساختاری حرفهای با فیلمبرداری استاندارد دارد که دنیای یک قاچاقچیِ انسانِ به آخر خط رسیده را در فضای مه گرفته و بارانی به زیبایی تصویر کرده است.
اکسیژن جعلی کارفرماها
موضوع مهمی چون زورآزمایی کارگر و کارفرما در فیلم کوتاه «تنفس» ساخته «فرشید ایوبینژاد» زیر ذرهبین رفته است. چند کارگر سنگبُری پیش از حضور مامور بیمه در اتاقکی به اجبار حبس میشوند تا مامور زحمتش را کم کرده و آنها دوباره به جدل با سنگهای سخت دلمشغول شوند، شاید به حقوق عقب ماندهای که کارفرما وعده داده دست بیابند.
کارگر جوانی تنگی نفس دارد، شیر گازِ پمپ داخل اتاق به سبب سهلانگاری یکی از کارگرها باز میشود، کارگران در اتاق گیر افتادهاند و در دو جبهه موافق شکستن در و ماندن در اتاق تا دور شدن مامور بیمه به جان هم میافتند. سرکارگر حاضر است پسر جوان جانش را از دست بدهد، ولی در را باز نکند.
پسر جوان حالش رو به وخامت میرود؛ در این پروسه جدل و چانهزنی، کارگرها تازه پی میبرند کارفرما قرار است سرکارگر را بیمه کند و مقاومت او در برابر گشودن در به این خاطر است. فرجام این منازعه به شکستن شیشه پنجره کوچک کارگاه که به سقف چسبیده و بلند کردن پسر جوان رو به اغما ورساندن او به سقف برای تنفس اکسیژن ختم میشود.
در هلیشات آخر فیلم که از نمای بیرونی همان پنجره آغاز و به دورنمای شهر ختم میشود، مظلومیت، حقارت و بدبختی این جماعت زحمتکش که اکسیژن حیات هم از طریق کارفرماها از آن ها دریغ شده به خوبی نمایان است.
نیشتر به زندگی با ضجههای آهنین
«کل به جزء» سومین فیلم این «یلدای کوتاه» به نقش فلز به ویژه آهن در حیات میپردازد. «سید وحید حسینی نامی» سازنده این فیلم کوتاه با یک باند صوتی و افکت قوی و تصاویری که مکمل این اصوات هستند دنیای آهنین بشر امروزی را زیر ذرهبین میبرد.
فیلم با سقوط مجسمه آهنین یک دیکتاتور – صدام – و انتقال آن به کارگاهی در ایران دریچه روایی خود را میگشاید. مجسمه توسط دستگاههای برش قطعه قطعه و در دستگاه پرس با سایر فلزات قرار میگیرد تا بستههایی آماده برای ذوب بدل شود. انگشتان دست دیکتاتور در یکی از بستههای فلزی پیداست. گویی ملتمسانه میخواهد که از آن محبس فلزی رها شود، فرجامی که به ذوب شدن فلزات و ریختن به قالبهای تازه ختم میشود.
نگاه فیلمساز به این وادی آهنین بسیار منفی و خشونتآمیز است. دکلهای سر به فلک کشیده برق میان دشتی وسیع، طبیعت را به سیطره خود در آوردهاند و فیلمساز با استفاده درست از باند صوتی و لحاظ کردن پارازیت قوی این دکلها نگاه نقادانه خود را تقویت میکند. در پازلهای بعدی چاقوهای درشت را میبینیم که در بازار ماهیفروشان ماهیها را قطعه قطعه میکنند. سلاخی گاوها و آویزان شدنها از قلابهای آهنین تنور منازعه جانداران با این فلزهای بیجان را گرم نگه میدارد. تمرکز بر تیغه تبر و تبر زدن بر درختان و سرنگونی درختان در سفیدی برف بر مقهور شدن طبیعت مقابل فلزات سرد صحه میگذارد.
دو نیمه در جدایی
بعد از توفیق «اصغر فرهادی» و فیلمهایش در اسکار و جشنوارههای جهانی، موجی از فیلمهای اصغر فرهادی طور در ایران تولید شد که این موج در میان فیلمهای کوتاه هم رسوخ کرد. «مونیخ» تنها فیلم مجموعه «یلدای کوتاه» است که سازنده آن بانوی جوانی است که آدمهای دو فیلم «درباره الی» و «جدایی نادر از سیمین» را در ردای جوانهای امروزی ترکیب کرده تا دروغ، جدایی و ایضاً خیانت را بازخوانی کند.
چند جوان در یکی از آپارتمانهای شهرک اکباتان مسابقه فوتبال بین بایرن مونیخ و بارسلونا را دور هم دنبال میکنند. یکی از پسرها منتظر دوست دخترش غزاله است، سایرین نیز از غزاله اطلاعی ندارند. تا اینکه که او در صفحه اینستاگرام خود پستی از خودش در شهر مونیخ میگذارد. منازعه پسر با دوستانش همزمان با مسابقه فوتبال که به درگیری فیزیکی با برادرش نیز منجر میشود با خروج مهمانان خاتمه مییابد.
قصه غزاله گریخته به مونیخ هم با پیروزی بارسا بر بایرن و خوشحالی بازیکنان و مراسم پایانی مسابقه، دو نیمه منازعه فیلم را تکمیل میکند. «نگین امینزاده» سازنده فیلم «مونیخ» در گرتهبرداری از فیلمهای موفق فرهادی به توفیق آنچنانی نرسیده است.
زنی که زیاد میدانست...
«سینما، نمایشگاه مجهول و داستان» ساخته «حمید یوسفی» آخرین فیلم مجموعه «یلدای کوتاه» است که خیال، واقعیت و توهم با جادوی سینما در این اثر کوتاه جولان میدهد. تابلویی که نقاش ناشناسی آن را کشیده در محضر دید است تا از زاویه نگاه بازدیدکنندگان قصه تابلو و زن مجهولی که به جای تصویر سرش، گردنآویز آبیرنگی نقش بسته بازخوانی شود.
چهار روایت در کشف هویت زن و قصه تابلو توسط فیلمساز شکل گرفته، به جز روایتی که در وصف مادر است و به بهانه آن زندهیاد «علی حاتمی» و فیلم «مادر» تجلیل میشود؛ مابقی روایتها هم در بخش اجرا و هم در بخش داستانپردازی بسیار منسجم و استاندارد هستند.